دیدارهای عبدالبهاء با نویسندگان و هنرمندان مدرنیست (۲)
رابرت واینبرگ؛ مترجم: پویا موحد
بخش دوم
در طول زمان، دامنۀ شهرت و تأثیر عبدالبهاء بر مدرنیستها بسیار فراتر از شهرهایی رفت که در آنها سخنرانی کرد. در آگوست سال ۱۹۱۱، یونی نوگوچی، نویسندۀ پرنفوذ ژاپنی، دو کتاب از اشعار خود را برای ازرا پاوند فرستاد. پاوند بسیار تحت تأثیر اثر نوگوچی قرار گرفت و گفت: «اگر شرق و غرب هرگز بتوانند یکدیگر را درک کنند آن درک باید اندکاندک حاصل و ابتدا از طریق هنرها شروع شود.»۱

یونی نوگوچی
نوگوچی بعدها از طریق اگنس الکساندر با عبدالبهاء آشنا شد. الکساندر یک بهائی متولّد هاوایی بود که بهوسیلۀ عبدالبهاء برای انتشار تعالیم او به ژاپن رفته بود.۲ نوگوچی چنین مینویسد:
«دربارۀ عبدالبهاء که مردم او را یک آرمانگرا میخوانند، بسیار شنیدهام، اما ترجیح میدهم که او را یک واقعگرا بخوانم، زیرا هیچ شکلی از آرمانگرایی وقتی قوی و واقعی باشد در انزوای از واقعگرایی نمیتواند به وجود بیاید. چیزی واقعیتر از کلمات او دربارۀ حقیقت، وجود ندارد. کلمات او مثل شعاع آفتاب، ساده هستند و همچون همان آفتاب، فراگیرند…. فکر میکنم امروزه هیچ تعلیمدهندهای مهمتر از عبدالبهاء وجود ندارد.»۳
در طول نخستین سالهای جنگ جهانی اوّل، اگنس الکساندر دیانت بهائی را به برنارد لیچ، سفالگر پرنفوذ انگلیسی معرفی کرد. لیچ بعدها از این واقعه چنین یاد کرد:
«از اگنس پرسیدیم که چه چیزی او را به ژاپن آورده و وقتی گفت: “شما نمیتوانید این موضوع را درک کنید، اما من به این دلیل آمدم که یک پیرمرد بزرگوار ایرانی از من خواست بیایم”، آرامش لبخندش شدیداً مرا تحت تأثیر قرارداد.»۴
لیچ که در احیای هنر سفالگری در بریتانیای مدرن به شخصیت مهمّی تبدیل شد، تمام زندگی خود را به تشویق اتّحاد شرق و غرب گذراند. در سال ۱۹۴۰ لیچ و مارک توبی، نقّاش آمریکایی، هر دو در مدرسۀ هنرهای پیشرو دارتینگتون هال در دِولون انگلستان درس میدادند و به این واسطه باهم آشنا شدند و پسازآن بود که لیچ آیین بهائی را بهطور کامل پذیرفت.

برنارد لیچ و فرزندش، دیوید و شاگردانش در کارگاه سفالگری در سنت ایوز انگلستان. عکس از آرشیو برنارد لیچ در مرکز مطالعات هنرهای دستی، دانشگاه هنرهای خلاق، BHL/8999A.
شخص دیگری که نسبت به عبدالبهاء واکنش مثبتی از خود نشان داد، پروفسور مایکل سادلر، مدرنیست پرشور بود. سادلر متخصّص تعلیم و تربیت و مدیر دانشگاه و همچنین رئیس کلوب هنرهای لیدز بود که سیاست سوسیالیستی و آنارشیستی را با فلسفۀ نیچه، فمینیسم مدافع حق رأی زنان، تئوسوفی و هنر و شعر آوانگارد در هم میآمیخت. سادلر مجموعۀ قابلتوجهی از آثار هنری جمعآوری کرده بود که شامل شاهکاری از پل گوگن و آثاری از واسیلی کاندینسکی، نقّاش اکسپرسیونیست روسی در زمانی میشد که هنوز نقاشیهای او در لندن ناشناخته یا نامقبول بودند. کاندینسکی در رسالهای پرنفوذ با عنوان «دربارۀ معنویت در هنر» که در سال ۱۹۱۱ نوشت و پسر سادلر آن را به انگلیسی ترجمه کرد، این ادّعا را طرح کرده بود که انتزاع در نقّاشی بهترین سلاح برای تحوّل جوامع فاسد و مادّیگراست.
مایکل سادلر در روز ۲۹ سپتامبر ۱۹۱۱ سخنرانِ میهمانی خداحافظی عبدالبهاء در پایان دیدار نخست ایشان از لندن بود و چنین گفت:
«در اینجا گردآمدهایم تا با عبدالبهاء خداحافظی کنیم و خداوند را شکر گوییم که سرمشق او و تعالیم او را به ما بخشید و قدرت نیایشهای او را به ما داد تا به افکار سردرگم، نور بخشد و امید را جایگزین دهشت کند و ایمان را جایگزین تردید کند و در قلوب مضطرب، عشقی آفرید که بر خودخواهی و ترس غلبه میکند.
گرچه همۀ ما در شیوۀ نیایش تعهّد مخصوص به خود را داریم، عبدالبهاء برای همۀ ما پیام وحدت، همدلی و صلح را آورده است. او ما را تشویق میکند که به هر چه باور داریم، صادقانه وفادار باشیم و روحی را که ورای اشکال ظاهری است بالاتر از هر چیز دیگر عزیز بداریم. در کنار او ما در برابر اسم مخفی خداوند، تعظیم میکنیم؛ در برابر آنچه زندگیِ باطنیِ هر زندگی است! او ما را تشویق میکند که با وفاداری خالی از ترس نسبت به ایمان خود عبادت کنیم، اما همواره شوق شدیدتری نیز نسبت به وحدت، برادری و عشق داشته باشیم؛ بنابراین با روح خود و با تمام قلب خود توجّه میکنیم تا بتوانیم مستغرق ذهن خداوند شویم، ذهنی که ورای طبقۀ اجتماعی، ورای نژاد و ورای زمان است.»۵
در ژانویۀ سال ۱۹۱۳ وقتی عبدالبهاء به ادینبرو سفر کرد، طرفداران اصلی نقّاشی مدرنیستی در اسکاتلند (که به آنها رنگآمیزان اسکاتلندی گفته میشد) خارج از آن، یعنی در فرانسه کار میکردند، جایی که نقاشیهایشان عمدتاً در گالری پاریس که هوراس هولی آن را اداره میکرد، به نمایش درمیآمد و به فروش میرفت؛ اما سمبولیسم بخش مهمّی از جنبش احیای سلتیک بود که در آن هنرمندان و نویسندگان از اسطورههای باستانی و سنّتهای ادبیات گِیلیک و سبک ادبی بریتانیای اوایل قرونوسطا الهام میگرفتند تا آثاری هنری به شیوۀ مدرن بیافرینند. عبدالبهاء در مدّتی که در ادینبرو بود با هنرمندانی چند گفتگو کرد. آنها از طریق سِر پاتریک گِدِس، طرفدار احیای سنت سلتیک به او معرفی شده بودند. گدس خیّری مشهور و متخصّص طرّاحی شهر بود (او نیز افتخار تردیدبرانگیز «نکوهیده» بودن در فهرست ویندهام لوییس را داشت). گدس مسؤول ادارۀ یکی از ملاقاتهای عمومی عبدالبهاء بود و در آن دربارۀ وی چنین گفت:
«ما آرمانی را که او پیشنهاد میکند تأیید میکنیم: ضرورت تعلیم و تربیت و اینکه هرکسی شغلی بیاموزد؛ و تمثیل زیبای او دربارۀ دو بال که با آنها جامعه میتواند به فضایی پاکتر و روشنتر پرواز کند، چیزی را که در ذهن همۀ ما بود به زیبایی بیان میکند. آنچه ما را تحت تأثیر قرارداده، شجاعتی است که او را قادر ساخته که در سالهای طولانی زندان و حتّی در برابر مرگ، به باورهای خود پایبند بماند.»۶
گدس، عبدالبهاء را دعوت کرد که یکی از شاگردانش را ملاقات کند، نقّاشی به نام جان دانکن و همسرش کریستین که با دوستان عبدالبهاء، وزلی تودور پول و آلیس باکتون، ارتباط داشتند و میان آنها علاقه به معنویت مشترک بود. او از میان نقّاشیهای دانکن نقّاشی سنت براید را (که اکنون در گالری ملّی هنرهای مدرن در اسکاتلند قرار دارد) تماشا کرد. این نقّاشی یکی از مقدّسین ایرلندی را تصویر میکند. بر اساس اسطورهها، این شخص مقدّس را فرشتگان از ایرلند به بیتاللحم بردند تا در تولّد مسیح حاضر باشد. عبدالبهاء بنا به روایات این نقّاشی را تقدیس کرد و دانکن از این بابت بسیار خوشحال بود.
عبدالبهاء در کالج هنرهای ادینبرو، فانیندرا نات بوش، مجسّمهساز پرافتخار از کلکته را مورد تشویق قرارداد. او آثار بوش را تحسین کرد و به او توصیه کرد که به هند بازگردد و مدرسۀ جدیدی برای مجسّمهسازی تأسیس کند.۷ بعدها در سال ۱۹۱۳، بوش به پاریس نقلمکان کرد تا تحت نظر مجسّمهساز بزرگ، آگوست رادین، کار کند و درنتیجه به جنبش «مجسّمهسازی نو» در بریتانیا پیوست و مجسّمههای کوچک، تمثیلی و نمادگرایانه ساخت.
این مقاله ادامه دارد …
یادداشتها:
۱- Cited in Howard J.Booth and Nigel Rigby, Modernism and Empire. Manchester: Manchester University Press, 2000, p.82.
۲- Agnes Baldwin Alexander, History of the Bahá’í Faith in Japan 1914-1938. Tokyo: Bahá’í Publishing Trust, 1977, p.41.
۳- Yone Noguchi, cited in The Bahá’í World Vol. VIII 1938-1940. Wilmette, Ill.: Bahá’í Publishing Trust, 1981, p.624.
۴- Bernard Leach, “My Religious Faith” in Robert Weinberg, ed., Spinning the Clay into Stars. Oxford: George Ronald Publisher, 1999, p.60.
۵- ‘Abdu’l-Bahá in London. London: Bahá’í Publishing Trust, 1987, p.34.
۶- H.M. Balyuzi. ‘Abdu’l-Bahá: The Centre of the Covenant. Oxford: George Ronald Publisher, 1971, p.365.
۷- H.M. Balyuzi. ‘Abdu’l-Bahá: The Centre of the Covenant. Oxford: George Ronald Publisher, 1971, p.11.
تازه ها
آنابل نایت
آنابل نایت
جاناتان منون
جاناتان منون
مینا یزدانی