اقتباس-۴

اقتباس از دیدگاه عبدالبهاء بخش چهارم: اقتباس و برگرفتگی

شهریار سیروس

با توجه به آنچه تاکنون گفته شد می‌توان تشخیص داد که عبدالبهاء یکی از راه‌کارهای پیشرفت ملل را بهره گرفتن از دستاوردها و کمالات سایر اقوام ذکر می‌کند و به نظر می‌رسد که او نگاهی یک‌طرفه (مثلاً از شرق به غرب) در این فرایند ندارد. از نظر او هرچه خوب و مفید و زیباست، صرف نظر از اینکه در چه پهنۀ زمانی و مکانی پدید آمده، لایق اعتنا و قابل اقتباس است. به این ترتیب شرط اولی که او برای اقتباس پیشنهاد می‌کند عدم تعصب است. باور افراطی به برتری «خود» یا پست‌تری «دیگری» به هر دلیل و به هر ترتیب، عامل جمودت و تعصب شده و اجازۀ انتخاب خوب‌ترین و مفیدترین را می‌گیرد. او ترک تعصبات جاهلیه را در هر زمینه و ساحتی راه پیشرفت و رستگاری فرد و جامعه معرفی کرده و راه ترک تعصب را جستجوی مستقل و آگاهانۀ حقیقت ذکر می‌کند.
در منظری که او برای وحدت توصیف می‌کند (که در مقالات پیش سعی شد نگاهی گذرا و ابتدایی به آن داشته باشیم) عبدالبهاء وجود را نتیجۀ روح یا حرارتی می‌بیند که بر اثر شدت وحدت حاصل می‌شود. هرچه یک پدیده منظم‌تر و وحدت‌یافته‌تر باشد انسجام بیشتری داشته، از فیض روح به شکلی افزون‌تر بهره برده، قدرت و دوام و بقای بیشتری به دست می‌آورد. در عین حال متذکر می‌شود که این وحدت را با تک شکل شدن اجزاء نباید اشتباه گرفت و وحدت در کثرت زمانی پدید می‌آید که اجزای متنوع ضمن حفظ هویت خود با سایر عناصر در یک مجموعه به نظم برسند. نظم و کمالی که در هر پدیدۀ وحدت یافته‌ای قابل مشاهده و شناسایی است: از یک غذای ساده گرفته تا گل‌های یک باغ، از حروف و کلمات یک قطعۀ ادبی گرفته تا جامعیت عالم وجود.
به این ترتیب او برای انسان قدرت و اختیاری قائل می شود که عناصری پسندیدنی را ابداع یا اقتباس نموده در یک مجموعه ممزوج نماید و با قدرتی که به او عطا شده به مدد حرارت وجود در آن ساختار روح بدمد و موجودی جدید با جمال و کمالی نسبی ایجاد نماید.
این الگوی پیشنهادی را میتوان برای ساخت یک نظام فرهنگی، علمی یا هنری نیز بکار برد. فقط به شرط آنکه شروط اساسی مورد نظر عبدالبهاء در آن لحاظ شود. یعنی عناصر پسندیدنی مقتبسه خود بالنفسه خوب و مفید باشند، بدون تعصب انتخاب شده باشند و در ساختاری منظم در آن روح دمیده شده و به وحدت برسند. برای توضیح بهتر این الگو می‌توان از فرایند برگرفتگی استفاده کرد. فرایندی که در مباحث پیشرو به آن خواهیم پرداخت و از آنجا که نگارنده خود در هنر تجربۀ بیشتری دارد این الگو را بر اساس اقتباس هنری تشریح خواهد کرد. هرچند که شاید به راحتی بتوان آن را در سایر ساحت‌های فرهنگی هم تأویل کرد.

هنرهای برگرفته و دیانت بهائی

بر اساس این داوری به جرأت میتوان گفت که بهائیان در خلق هنر، صنعت و زیبایی از امتزاج فرهنگی ابایی ندارند و از اقتباس پرهیز نمی‌کنند. بهائیان خود را شهروند جهان می‌شمرند و از درهم‌آمیختن عناصر پسندیدنی که محصول هر کدام از حوزه‌های فرهنگی در جغرافیا و تاریخ متنوع جهان باشد خودداری نمی‌کنند. این رویکرد در هنر، مسبوق به سابقه است. نظریۀ التقاط‌گری یا برگرفتگی نزدیک‌ترین قرابت را با چنین طرز تلقّی از فرهنگ دارد. پرویز مرزبان در تعریفی کلی از مفهوم برگرفتگی مینویسد:

روش برگزیدن و به کار بستن هر جزء یا عنصر یا اندیشۀ پسندیدنی از میان انواع مکاتب اجتماعی و فلسفی و هنری.

هنرمند التقاط‌گر به خود این حق و اجازه را میدهد که از بین پهنه‌های مختلف فرهنگی از تاریخ‌ها و جغرافیاهای متفاوت، عناصری را که می‌پسندد انتخاب کرده و جذب نماید تا ضمن تلفیق و ادغام آنها حاصل جدیدی پدید بیاورد. بسیاری از منتقدین، برگرفتگی را جریانی مقلّدانه، ناصواب و کم‌ارزش در تاریخ محسوب نموده و آنرا نشانۀ بی‌مایگی فرهنگی و هنری محسوب می‌کنند. این نفوس اثر حاصل از برگرفتگی را موجودی بی‌هویت و فاقد اصالت می‌دانند که به محصولی نپخته و آشی درهم جوش تبدیل گشته و عناصر متنوع آن در یک ساختار درهم و برهم و هضم نشده با یکدیگر درآمیخته‌اند. ولی با مطالعۀ تاریخ هنر روشن میشود که دو نوع برگرفتگی وجود دارد. نوع اول چنان است که ذکر شد: مجموعه‌ای نامنسجم از اشکال و عناصر و تفکّرات نامتجانس و حتّی متناقض. دستاوردهایی که هیچ هویت مشخص فرهنگی، هنری یا زیبایی‌شناسانه‌ای ندارند و با تقلید کورکورانه در یک مجموعه قرار گرفته‌اند. مواردی از این قبیل مخصوصاً در برخی آثار معماری معاصر در شهرهای رو به «توسعۀ تصنعی» مثل طهران معاصر دیده می‌شود. تلفیق ناموزونی از هنر یونان و روم که با عناصر و نمادهایی از دوران هخامنشی آمیخته شده و همراه با رویکردی پرزرق و برق و تجملاتی، به زور متناسب با معماری شهری معاصر شده‌اند. این مجموعه‌های وحدت نیافته ساختاری بی‌معنی ایجاد می‌نمایند بدون اینکه در اجرای اجزای پراکنده و بی انسجام آنها نشانه‌هایی از مهارت و اتقان دیده شود. این جریانات هنری معمولاً حاصل موج سواری منفعت طلبانی است که سوار بر جریانات مد روز و سلیقۀ مخاطبانِ عامه پسند شده و آثاری سخیف ولی پر زرق و برق تحویل جامعه می‌دهند. در کنار این رویکرد سطحی، نوع دیگری از برگرفتگی هم در تاریخ هنر دیده میشود که نتایج خیره‌کنندهای به همراه داشته. این حالت از برگرفتگی شایان توجه و توضیح است.
در توضیح ارتباط برگرفتگی و شباهت آن با اندیشۀ عبدالبهاء قصد بر این است که از نظریه‌پردازی پرهیز شود ولی خوانندۀ دانا و بصیر متوجه خواهد بود که چه مرز باریکی در میان است. لذا تأکید می‌شود که در این بخش همچنان، قصد مؤلف توضیحِ جوانبِ مختلفِ امور، مبتنی بر آثار عبدالبهاء، الگوی پیشنهادی او برای جانشینش و شواهدی از تاریخ بوده است و هدف به هیچ‌رو نظریه پردازی نیست.
حالت دوم از برگرفتگی با مثال‌های تاریخی و ریشه‌شناسی برخی آثار هنری بهتر دانسته می‌شود:
حوزه‌هایی از تمدن بشری به نوعی در شاهراه‌های ارتباطات جهانی قرار می‌گیرند. خواه این ارتباطات شامل مراودات تجاری باشد یا لشکرکشی‌های جهان‌گشایان؛ هرچه باشد در این رفت و آمدها، فرهنگ هم تبادل می‌شود. اسکندر مقدونی هرچند به اقصی نقاط مشرق زمین لشگر کشید و خون‌ها بر زمین ریخت ولی شکی در این نیست که عناصری از فرهنگ هلنی را به مشرق زمین و اشکالی از فرهنگ ایران زمین را به جهان غرب منتقل کرد. واضح است که ایران در تاریخ طولانیش در مرکز این تبادلات جهانی قرار داشته؛ اعم از لشگرکشی‌هایی که چهرۀ عالم را تغییر دادند، تا قرار گرفتن در قلب تپندۀ جادۀ ابریشم که هر تاجری از هر جای عالم به جای دیگر می‌رفت باید از ایران می‌گذشت. از اسکندر مقدونی تا چنگیز مغول؛ از متّفقین در جنگ جهانی دوم تا مارکوپولو، ایران یکی از عمده‌ترین واسطه‌های بین شرق و غرب عالم بوده. به این دلیل ایرانیان همیشه در معرض فرهنگ‌ها و هنرهای مختلف بوده‌اند و نمی‌توانستند خود را از این تحوّلات برکنار بدانند. یکی از بارزترین نمونه‌های این امتزاج را در هنر هخامنشی می توان دید. هنر هخامنشی مجموعه‌ای است از عناصر پسندیدنی، برگرفته از حوزه‌های فرهنگی دور و نزدیک (آشوری، مصری، ایلامی، مادی، و…) که همگی در ظل یک پرچم به وحدت رسیده‌اند. در نقش برجسته‌ها و معماری تخت جمشید به راحتی این عناصر برگرفته را می‌توان تمیز داد: ستونهای مصری، صُفّۀ سومری، نقوش آشوری، لعاب‌کاری بابلی و قس علی ذلک. مجموعه‌ای که هرچند با استفاده از عناصر مختلف فرهنگی بوجود آمده ولی باید ترکیب حاصله را مطلقاً هنر هخامنشی بدانیم. نمونۀ دیگری از این امتزاج را می‌توان در هنر و مخصوصاً نقّاشی دورۀ تیموری و صفوی ایران مشاهده کرد. این مکتب، عناصری از هنر بیزانس (که خود وامدار هنر ساسانی است)، آسیای مرکزی و مهمّتر از همه چین را در یک مجموعۀ ایرانی به نمایش می‌گذارد. شواهد هنر چین و آسیای مرکزی در نقاشی ایران بیش از حد احساست. از چهرۀ افراد گرفته – که با چشمهای بادامی ترسیم می‌شوند – تا نحوۀ ترسیم ابرها و صخره‌ها که اقتباسی واضح از هنر چین میباشند. ولی به جرأت در معتبرترین معاهد علمی و هنری می‌توان اثبات کرد که علیرغم همۀ برگرفتن‌ها، این آثار هنری عمیقاً و قطعاً هخامنشی، تیموری یا صفوی هستند و اقتباسِ اجزایی از سایر حوزه‌های فرهنگی نه تنها به ارزش هنری آنها لطمه نزده بلکه بر غنای این مکاتب افزوده است.
تمایز این نوع از برگرفتگی با التقاط‌های نازلی که قبلاً به آنها اشاره شد شایان توجه و تأمل است. ایران چنانچه اشاره شده همواره در معرض داد و ستدها، هجوم‌ها و کشورگشایی‌ها و رفت و آمدها بوده است. هر جهان‌گشایی از هرجای عالم که آمده از ایران گذشته و ایران را «پل پیروزی» نامیده یا هر تاجر و سیاحی به هر جایی میرفته ایران در مسیرش بوده. ایران چهارراه فرهنگ جهان بوده. ولی هر زمان که فضای فرهنگی حاکم بر ایران زنده، نباض، پرتحرک، عمیق، پرجوش و خروش و پرتلاطم بوده توانسته عناصر فرهنگی مورد نیاز یا مورد پسند را اخذ و در خود هضم نماید و حاصلی برگرفته از عناصر مختلف ولی با روح ایرانی پدید آورد. اینجا هم اگر فرهنگ حاکم بر ایران – یا هر حوزۀ فرهنگی دیگری اعم از محلی، ملی یا جهانی – این قدرت و قابلیت وحدت آفرین را داشته باشد البته هر عنصری را از هر جایی به خدمت گرفته با سایر عناصر به وحدت رسانده و روح در آن می‌دمد. مانند آشی که عناصر شاکله‌اش را با حرارت به وحدت رسانده و ترکیبی بدیع (خوشمزه-زیبا) ایجاد می‌کند. در هنر برگرفته هم مانند آش هرچند خاستگاه تک‌تک عناصر شاکله مشخص و معین است ولی از یک طرف عناصری اساسی که مختص به همان حوزۀ فرهنگی است نیز به چشم می‌خورد (مثل سرستونهای هخامنشی یا رنگ‌آمیزی ایرانی در نگاری صفوی و تیموری) از طرف دیگر روح نباض و پرتلاطمی باید وجود داشته باشد که این مجموعه را به واحدی متنوع ولی وحدت یافته مبدل سازد. البتّه اگر به هر دلیلی روح حاکم بر فرهنگ، قابلیت ایجاد وحدت و امتزاج بین عناصر متنوعۀ شاکله را نداشته باشد، نتیجۀ حاصله بی‌روح، وحدت‌نیافته، زشت و غیرقابل قبول خواهد بود. ولی اگر وحدت حاکم بر اثر هنری آنگونه که در هنر هخامنشی، ساسانی، تیموری، صفوی اتفاق افتاد، واجد روح نباض فرهنگ یک جامعه باشد، اگر عناصر مقتبسه فاخر و مفید باشند، اگر بنای اقتباس مبتنی بر هیچ تعصب کورکورانه‌ای نبوده و اگر حاصل زیبا باشد، هرچند نتیجۀ کار به ظاهر و در اصطلاح عام، تقلید از فرهنگ اجنبی شمرده می‌شود ولی چنین نیست. با یک قضاوت منصفانه تقریباً میتوان ادعا کرد که تنها نمونۀ هنر «اصیل» را باید در نقاشی غارها جست و هر جریان هنری دیگری در تاریخ جهان به نوعی وامدار فرهنگ‌های قدیمی‌تر یا همسایه است.
از آنجا که عبدالبهاء به پیروان خود توصیه می‌کند که تعصب نداشته باشند و به آنها می‌آموزد که «سراپردۀ یگانگی بلند شده» و به دیگران به چشم بیگانه و اغیار نباید نگاه کرد، پس از آنها می‌خواهد که برای رشد و ترقّی و تعالی فردی و اجتماعی به هر وسیله و اسباب مشروعی که می توانند متوسل شوند.
سؤال این است که آیا یک جامعه بدون اینکه از تزلزل هویت خود نگران باشد توان اقتباس دارد؟ آیا جامعه دارای آن حرارت وحدت بخشی شده است که بتواند از حرارت روح خود در بوتۀ عناصر مختلفه دمیده و آن عناصر را به آلیاژی وحدت یافته و بدیع تغییر دهد؟ عبدالبهاء طبعاً معتقد است که اگر روح ناشی از آموزه‌های اجتماعی‌اش در فرهنگ و هنر دمیده شود بی شک حرارتی ایجاد می‌کند که هر عنصر کارآمدی از هر جای عالم قابلیت اقتباس پیدا خواهد کرد.
بر اساس این دیدگاه اقتباس از ملل و اقوام دیگر نه تنها جایز بوده بلکه عدم اقتباس به تعبیر صریح عبدالبهاء نشانۀ جهالت است. میگوید:

این امور ظاهرۀ جسمانیه اسباب تمدّنیه و وسایل معارف و فنون حکمت طبیعیه و تشبثات ترقّی اهل حرف و صنایع عمومیه و ضبط و ربط مهام امور مملکت بوده، دخلی به اساس مسائل کلّیّۀ الهیّه و غوامض حقایق عقاید دینیه ندارد و اگر گفته شود در این امور نیز اقتباس جایز نه این قول دلیل بر جهل و نادانی قائل است.

به این ترتیب شاید بشود ادّعا کرد که اساس برگرفتگی مد نظر ما ریشه در رسالۀ مدنیه دارد. در این کتاب مهم عبدالبهاء عدم اقتباس را نتیجۀ اجتناب از ملت‌های دیگر میداند و این اجتناب را ناشی از تعصبی می‌گوید که با اساس پیشرفت و ترقی هر ملتی مغایر است. او هرچند اقتباس را در امور اعتقادی و وجدانی جایز نمی‌دانند ولی برای امور انسانی از قبیل فرهنگ، هنر، علم و صنعت، نه تنها جایز بلکه ضروری برمی‌شمرد و پرهیز از دست‌آوردهای اقوام دیگر را در نتیجۀ تعصبات جاهلیه ذکر می‌نماید. وی مبتنی بر نظریۀ سیستمی، که از منظر بهائی جامعه مانند هیکل انسان معرفی می‌شود بین تمام اجزاء یک هیکل ارتباط ضروری تعریف کرده و جامعیت را صفت کمالیۀ الهیه ذکر می‌کند. جامعیتی که بر الفت، وحدت و اتحاد استوار است و به داوری او روح الفت، از دین حقیقی متجلی میشود. البته که ایشان اقتباس کورکورانه یا تقلید را نمی‌پسندند و توصیه می‌کنند که فواید و دست‌آوردهای هر امری باید سنجیده شده و بعد مورد استفاده قرار گیرد.
به بیانی متفاوت، این مفهوم تعبیر دیگری از همان اصل وحدت در کثرت یا وحدت عالم انسانی است. هر فردی و هر قومی در این مجموعه با حفظ تفاوتها و تنوعات خود، زندگی و رشد می‌کند ولی در تحت نفوذ نظم و روحی وحدت بخش و قدرت خلاقیت قرار داشته و از دستاورد همگان بهره می‌برد. با این وصف، در این مرحله از فهم جامعه از آثار عبدالبهاء شاید ابعاد بیشتری از این بحث را نتوان روشن کرد و چنانچه در ابتدای مقوله هم اشاره شد گمانه‌زنی (نظریه پردازی) تا همین حد هم ناصواب باشد.
از منظر فلاسفۀ هنر شرط اول در شکل گیری «هنر برگرفته» چنین است که عناصر پدیدآورندۀ آن پسندیدنی باشند. انتخاب آنچه نیکو و زیباست توسط هنرمند شرط اول و اصلی برای چنین خلاقیتی است. برگزیدن عناصر زشت یا بی‌معنی و عجیب و غریب از اساس، بنیانِ ساخت اثر هنری را دچار تزلزل مینماید.
با رعایت اصول اساسی که قبلاً به آنها اشاره شد، از دیدگاه عبدالبهاء در ساخت یک صنع برگرفته باید نهایت اتقان بکار رفته و مقیّد به اصول و مبانی اخلاق نیز باشد. او در تأکید بر اهمیت کمال‌گرایی برای خلق یک اثر هنری یا صنعتی میگوید:

اهل صنعت باید … در صنایع خویش نهایت همّت و دقّت را مجری دارند تا ابدع صنعت در نهایت لطافت و ظرافت در معرض عمومی عالم جلوه نماید.

همچنین:

باید در اکتساب علوم و انواع هنر نهایت سعی و کوشش و جدّ و جهد مبذول دارید. بکوشید تا بیش از پیش به مقاصد عالیۀ متعالیه پی برید.

و در کنار این مفاهیم عبدالبهاء اصول اخلاقی و محبت‌الله را معجونی میداند که به مدد آن هر تلخی شیرین می‌شود. عبدالبهاء در این مورد توضیح میدهد:

ای ابن ملکوت. جمیع اشیاء با محبّت الله نافع است و بدون محبّت الله مضرّ و سبب احتجاب از ربّالملکوت. ولی با محبّت الهیّه هر تلخی شیرین شود و هر نعمتی گوارا گردد. مثلاً نغمات موسیقی، نفوس منجذبه را روح حیات بخشد ولی نفوس منهمک در نفس و هوی را آلوده به شهوات کند .

او هرچند هیچ‌گاه مصادیق اخلاقی را ذکر نکرده و همیشه به بیان اصول می‌پردازد ولی از تأکید بر ضرورت تشبث به اخلاق قصور نمیکند. او نقطۀ تمایز اخلاق مصداقی و اصولی را «عقل و دانش» و «اعتدال حقیقی» ذکر میکند:

اخلاق حسنه، عندالله و عند مقرّبین درگاهش و نزد اولوالالباب مقبول و ممدوحترین امور؛ لکن به شرط آنکه مرکز سنوحش عقل و دانش و نقطۀ استنادش اعتدال حقیقی باشد … چونکه مقصد اصلی و مطلب کلّی از بسط قوانینِ اعظم و وضعِ اصول و اساسِ اقومِ جمیعِ شئونِ تمدّن سعادت بشریه است و سعادت بشریه در تقرب درگاه کبریا و راحت و آسایشِ اعلی و ادنی از افراد هیأت عمومیّه است و وسائل عظیمۀ این دو مقصد، اخلاق حسنۀ انسانیّت است.

به این ترتیب است که هر تلفیقی که با رعایت اصول مذکور در بالا شکل گیرد و حاصل شود، خلاق خواهد بود و در غیر این صورت تبدیل به آشی درهم جوش می‌گردد که هیچ ذائقۀ سلیمی آنرا نخواهد پسندید.

شاید این اثر هم برای شما جالب باشد : اقتباس از دیدگاه عبدالبهاء بخش ۳

یادداشت‌ها:

  1.  هنرهای برگرفته معادلی است برای عبارت Eclecticism
  2. فرهنگ مصور هنرهای تجسّمی، ص88
  3.  این رویکرد مختصّ ایران و ایرانیان نیست. نمونههای بارزی از امتزاج فرهنگی باشکوه را میتوان در هنر بیزانس یا در دورههایی در هنر ارمنستان، مصر یا سوریه و بسیاری نقاط دیگر جهان هم دید در دنیای معاصر هم با اندکی تسامح مروّجان هنر پست مدرن بر همین رویه عمل میکنند
  4. رسالۀ مدنیّه، ص19
  5. بخشهای متنوعی از رسالۀ مدنیه، صص 51و64و79
  6. منتخباتی از مکاتیب، شمارۀ 127، ص141
  7. جزوۀ تحقیق و تتبع، صص6و7
  8. پیام آسمانی، جلد2، ص 44
  9. رسالۀ مدنیه، ص42

کتابشناسی:

  1. پاکباز، روئین – دائرةالمعارف هنر – انتشارات فرهنگ معاصر – چاپ اوّل – 1378
  2. ربانی، امة البهاء روحیه خانم – گوهر یکتا (در ترجمۀ احوال مولای بیهمتا) – ترجمۀ ایادی امرالله ابوالقاسم فیضی
  3. مجموعۀ مناجاتهای حضرت عبدالبهاء – مؤسسۀ ملّی مطبوعات امری آلمان – لجنۀ ملّی نشر آثار به لسان فارسی و عربی – 2001م – چاپ دوّم
  4. پیام آسمانی –جلدهای 1و2 – از انتشارات پیام بهائی (نشریۀ ماهانۀ محفل روحانی ملّی فرانسه برای بهائیان ایرانی) 145 بدیع – 1988
  5. منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء جلدهای 1و2 – مؤسسۀ مطبوعات امری آلمان – 1979 و 1984م
  6. عبدالبهاء، حضرت – الرسالۀ مدنیه (الصادره في سنه 1292) – بهمّت جناب آقا شیخ فرج الله مریوانی – مطعبه کردستان علمیه – سنۀ 1329 هجریه
  7. مجموعۀ تحقیق و تتبع – (گردآوری نصوص شامل منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء و توقیعات حضرت ولی امرالله و دستخطّ های بیت العدل اعظم الهی) – فوریه ۱٩٩۵ – دائره مطالعه نصوص و الواح – مركز جهانی بهائی.
  8. مجموعۀ هنر و دیانت بهائی (ترجمهای از Arts and Bahai faith) گردآوری توسط مرکز مطالعات نصوص – مرکز جهانی بهائی
  9. مرزبان، پرویز؛ معروف، حبیب – فرهنگ مصور هنرهای تجسّمی – انتشارات سروش – تهران – 1371 – ویرایش دوم

ارسال دیدگاه