مفهوم آزادی در جهانبینی عبدالبهاء
الف. کشاورز
درآمد
اختیار داشتن، مستقل بودن، امکان ِ داشتن ِ انتخابهای گوناگون، رفتار و عمل بر اساس میل و خواست شخصی و دهها مورد دیگر را میتوان بهعنوان تعریف آزادی، ارائه نمود. وجودِ تنوّع تعریف از این مفهوم، نشانهای از نبود یک تعریف واحد از آزادی است. باوجوداین، بسیاری از انسانها همعقیده هستند که فارغ از تعاریف دانشگاهی، نقش و تأثیرگذاری آزادی در زندگی انسانها، بیبدیل و یکتاست. چنانچه «هگل»۱ آن را جوهر حیات میداند و از نظر او «تاریخ، عبارت از پیشرفت آزادی است.» (دورانت، ویل؛ تاریخ فلسفه؛ ص ۲۵۰)
با توجّه به این میزان از تأثیرگذاری است که شناخت و فهم آزادی بسیار مهم و حیاتی مینماید. شناخت درست این مقوله به این دلیل، مهم است که فهمی نارسا و ناقص از این مفهوم، نهتنها هیچ کمکی به رشد و کمال انسانها نخواهد کرد، بلکه میتواند در نقش یک عامل مخرّب، تأثیرات منفی بگذارد.
چیستی، چگونگی، لزوم و یا عدم لزوم ِ آزادی و پرسشهای دیگر، از گذشته در مباحث فلاسفه، اندیشمندان دینی و علوم اجتماعی در قالب مسألۀ «جبر و اختیار» برقرار بوده که عمدۀ پرسشها بر مسألۀ اختیاری و جبریبودن تصمیمات و عملکرد انسانها تمرکز داشت. در چند سدۀ اخیر به علّت تغییرات ساختاری در جوامع مختلف، مسألۀ آزادی به حوزههای دیگری مثل آزادی بیان و عقیده، آزادی رسانه، آزادیهای سیاسی و غیره نیز گسترش یافته و امروزه عمدۀ کشمکشها و گفتمانها دربارۀ آزادی، بیشتر مربوط به این حوزههاست.
میل به آزادی
بعد از دوران خفقان و تاریک قرونوسطی، مسألۀ آزادی یکی از مهمترین دغدغههای مردم رهاشده از عصر تاریکی بود. بشر زخمخورده از دوران سلطۀ استبدادی ِ دین و حکومتهای دیکتاتوری، در پی به دست آوردن آزادی فکر و بیان، آزادی رفتار و آزادی در انتخاب حاکمان خود بود. برای رسیدن به این اهداف، لازم بود تعاریفی از حدود و چارچوبهای آزادی تعیین و بهعنوان قوانین حقوقی، ملاک رفتارهای افراد با یکدیگر و رابطه افراد و دولت در نظر گرفته شود. این تعاریف ارائهشده از طرف صاحبنظران حوزۀ علوم اجتماعی، طیف وسیعی از آزادیهای بیحدواندازه و مطلق تا آزادیهای مراقبتشده را در برمیگرفت.
به دلیل مهم و تأثیرگذار بودن مسألۀ آزادی در حیات بشر، کمتر اندیشمند، فیلسوف و یا مکتب فکری میتوان یافت که به آن نپرداخته و یا توجّه ویژه به آن نداشته باشد؛ امّا آنچه بسیار مهم مینماید، نه قبول لزوم آزادی در زندگی انسانها که بسیاری با این حضور، موافق هستند؛ بلکه نوع تعریفی است که از این مفهوم ارائه میشود. در جهان کنونی، قریب بهاتّفاق انسانها خواستار آزادی هستند؛ ولی بر اساس تفسیر و تبیین خود از این مفهوم؛ درواقع میتوان گفت هرکسی از ظنّ خود شد یار او. به همین دلیل، آزادی همچون مفهوم خدا، همزمان هم موردعلاقۀ متجاوزان است و هم قربانیان تجاوز.
تعیین حدود آزادی
در یک تعریف عمومی برای آزادی انسانها، دو شاخص کلّی و مهم در نظر گرفته میشود:
اوّل، نبود موانع و محدودیتها؛ دوم، امکان انجام دادن خواستۀ موردنظر.
بر این اساس، اگر این دو شرط در جامعهای برای افراد، محقّق گردد؛ میتوان گفت که در آن جامعه، آزادی وجود دارد. البته به علّت نوع زندگی اجتماعی انسانها، نبود ِ موانع و محدودیتها بهصورت مطلق، موردنظر نیست و یا نمیتواند باشد؛ زیرا ساختار زندگی اجتماعی بشر و تضادّ منافع انسانها، خودبهخود مانع از آزادی نامحدود خواهد شد. بر این اساس یکی از مهمترین کارهایی که میبایست انجام میگرفت، ارائۀ تعریفی جامع از آزادی و تعیین حد و حدود آن بود.
در قرون هیجده و نوزده، فیلسوفان و دانشمندان علوم اجتماعی سعی داشتند تعریفی جامع و کامل از مفهوم آزادی و حدود آن ارائه نمایند تا از آن بهعنوان مبنایی برای رفتارهای اجتماعی و تدوین قوانین حقوقی استفاده کنند. از تأثیرگذارترین این افراد که نظرات او در باب آزادی بهصورت گستردهای رواج یافت، «جان استوارت میل»۲ بود. وی با تأکید فراوان بر آزادیهای فردی، تنها مانع آزادی افراد را ضرر رساندن به دیگران میدانست. بر اساس تعریف وی، افراد میتوانند هر کاری انجام دهند، منوط به اینکه به دیگران صدمه نزنند و یا آزادیهای دیگران را محدود نکنند. هیچ عاملی، حتّی خیر و صلاح فرد هم نباید بهانهای برای محدود کردن آزادی او باشد.
امروزه میتوان درک کرد که این تعریف و یا تعاریف مشابه از آزادیهای فردی، یک نیاز برآمده از شرایط پس از دوران رنسانس بود که تشنگی زیاد مردم رهاشده از قیدوبندهای ایجادشده از سوی حکومتهای فئودال و اربابان کلیسا را به آزادی نشان میداد. سرکوب شدید آزادیهای فکری و اجتماعی در قرونوسطی موجب شد تا پسازاین دوران، یک نگاه و میل افراطگرایانه در مورد حدود آزادیهای اجتماعی در میان مردم شکل بگیرد.
دیدگاه عبدالبهاء
بهرغم رایج بودن و سیطرۀ چنین تفکّری دربارۀ آزادی در زمان عبدالبهاء، وی در همان زمان به نقد این تعریف پرداخته، در گفتارها و یا نوشتههای خود تعریفی بر اساس الگوهای مکتب فکری خود ارائه میکند.

عبدالبهاء، مفهوم آزادی را تنها در حد معرفی محدودۀ رفتارهای افراد فروکاسته نمیکند. او وجود آزادی و نیاز به آن را جزء ویژگیهای ذاتی انسان و از برتریهای انسان نسبت به دیگر موجودات میداند؛ بر این اساس، به دلیل وجود قانون علّیت در طبیعت، عناصر بیجان، گیاهان و جانوران، رفتار و عملکردشان تحت سیطرۀ قوانین طبیعی است و برای آنها امکان عبور از این قید، ممکن نیست. هرچند در ظاهر آنها آزاد هستند تا هر کاری را که دوست دارند انجام دهند، ولی درواقع، آنها فقط در دایرۀ حد و مرزی که طبیعت برای رفتارهای آنها تعیین کرده از آزادی کامل برخوردار هستند، چون هیچ توانایی برای سرپیچی و گریز از این محدودیتها ندارند.
امّا در مورد انسان شرایط، متفاوت است؛ وی معتقد است که به دلیل وجود عقل و علم در انسان، تسلّط کامل قوانین طبیعی بر انسان ممکن نیست. از نظر عبدالبهاء،
«جمیع کائنات اسیر طبیعت است، مگر انسان آزاد که است و این بهواسطه علم است.»
(خطابات حضرت عبدالبهاء؛ جلد دوم؛ ص ۷۹)
این آزادی که عبدالبهاء به آن اشاره میکند شاخص تفاوت انسان و دیگر موجودات است؛ این، یک آزادی بنیادی است که بهواسطۀ عقل و علم، جزء خصوصیات ذاتی انسان است و بر اساس قراردادهای اجتماعی به دست نمیآید. این آزادی ذاتی، خود، سرچشمۀ انواع دیگر آزادی، همچون آزادیهای فکری، حقوقی، فردی و اجتماعی خواهد بود.
باید در نظر داشت که آزادی از طبیعت که عبدالبهاء به آن اشاره دارد؛ به معنی تأثیر نداشتن هیچگونه رابطۀ علّت و معلولی و غریزی در رفتارهای انسان نیست؛ زیرا بسیاری از رفتارهای انسانها بر اساس این روابط، هدایت میشود و انسان از این نظر، شباهتهای بسیاری با دیگر جانداران دارد. از نظر عبدالبهاء «… انسان بهصورت (در ظاهر) حیوان است. فرق مابین انسان و حیوان این است که انسان قوای روحانی دارد و حیوان محروم از آن …» (خطابات حضرت عبدالبهاء؛ جلداوّل؛ صص ۴۵- ۴۴)
بهواسطۀ وجود این نیرو که عبدالبهاء از آن بهعنوان قوای روحانی و یا عقل و روح، یاد میکند؛ انسان این توان را دارد تا در مواقع لازم فارغ از قیدوبندهای قوانین طبیعت، تغییرات موردنظر خود را اعمال کند. چنانچه وی در مکتوبی مینویسد:
«… ملاحظه فرمایید که به حکم طبیعت، انسان ذیروح متحرّک خاکی است؛ امّا روح و عقل انسان، قانون طبیعت را میشکند …»
( مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد سوم؛ صص ۴۷۸ – ۴۷۷)
حال میتوان گفت، با توجّه به نگاه عبدالبهاء، مسألۀ آزادی، جزء خصوصیات ذاتی و یک تعریف برای انسان محسوب میشود که او را از دیگر جانداران، جدا میکند. این تعریف از انسان و آزادی مبنای نظریههای دیگر عبدالبهاء دربارۀ آزادیهای اجتماعی است.
عبدالبهاء در تشریحی از مسأله آزادی، آن را به سه دسته تقسیم میکند. از نظر وی یک نوع آزادی، آزادی الهی است که مخصوص آفریدگار است. نوع دیگر، آزادیهای فردی است که برای افراد جامعه، تعریف میشود؛ و نوع سوم آزادی را عبدالبهاء، آزادی بر اساس قوانین الهی، تعریف میکند. در این قسمت، سعی میکنم نگاهی کوتاه داشته باشم به تعریف آزادی فردی و آزادی بر اساس قوانین الهی که عبدالبهاء آن را تبیین میکند. (مائدۀ آسمانی، جلد پنجم؛ ص ۱۸)
تعریفی برای آزادیهای فردی
همانطور که گفته شد امروزه یکی از تعاریف بسیار رایج دربارۀ حد و حدود آزادیهای اجتماعی انسان، برگرفته از تفکّرات فیلسوفان و متفکّران علوم اجتماعی قرن نوزدهم است که محدوده و قید آزادیهای فردی را، آسیب نرساندن به دیگران و یا نقض آزادیهای انسانهای دیگر تعریف میکردند. این تعریف، بهنوعی در زمان عبدالبهاء نیز تفکّر غالب در اجتماع بود و نقش مهمّی در شکلدهی روابط افراد باهم و افراد با دولت داشته است. عبدالبهاء در بیانی با اشاره به این نوع تعریف از آزادی، به نقد این نظریه پرداخته و تعریف خود را ارائه میکند.
او بر اساس مکتب فکری خود، تعیین حدود آزادی بر اساس این اصل را که «انسان هر چه میخواهد میتواند بکند به شرطی که به دیگری صدمه نزند» به دلیل مغایرت این تعریف با خصوصیات و ویژگیهای انسان که در سطور بالا از قول وی نقل شد؛ کامل نمیداند. وی ارائۀ این تعریف را از آزادی، رواج تفکّر ِ «حریت (آزادی) طبیعی» (همانجا) میداند که از نظر وی، درخور ِ شأن و مقام انسان نیست و آن را آزادی به معنای واقعی نمیداند. از نظر وی آزادی طبیعی در حقیقت نوعی وابستگی انسان به رفتارهای غریزی است که در موجودات غیر از انسان، کاربرد تام و تمام دارد. او معتقد است انسان هرگز نمیتواند به این مقدار از آزادی دست پیدا کند؛ زیرا نظم و نظامات موجود در جوامع بشری، مانع دسترس انسان به این نوع از آزادی است. (همانجا)
میتوان گفت که از نظر عبدالبهاء اگر انسان بر اساس آنچه غریزه به او میگوید به دنبال خواستههای خود برود، آزاد نیست. هرچند در ظاهر ِ این رفتار، نوعی انتخاب آزادانه دیده میشود؛ چون وقتی انسان همانند دیگر جانداران، تنها به دنبال لذّتها و یا ارضای امیال خود باشد، آزادانه عمل نکرده است. او تنها آنچه را طلب میکند که غریزه و کشش طبیعی او دستور میدهد. البتّه این نکته را باید در نظر داشته باشیم که منظور از عدم پیروی از غرایز، به معنی کنار گذاشتن امیال مفید و کاربردی جهت حیات آدمی نیست؛ بلکه منظور عدم پیروی و آزاد شدن از خواهشهای نفسانی و امیال ناقص و ناهمگون با رشد و کمال انسان است.
انسان در نظر عبدالبهاء، فراتر از این حدود غرایز، تعریف میشود. انسان ِ عبدالبهاء بر اساس عقل و منطق، عمل میکند؛ انسان ِ عبدالبهاء، مختار است و این حقّ انتخاب، نیرویی است ورای توانمندی دیگر جانداران؛ پس این انسان نمیتواند صرفاً دنبالهرو آنچه باشد که قوانین علّت و معلول طبیعت به او میگوید. از نظر عبدالبهاء «انسان، مختار است … پس واضح و مشهود شد که در انسان، قوۀ قدسیه موجود که طبیعت، محروم از آن … انسان به قانون عقل، حرکت نماید.» (خطابات حضرت عبدالبهاء، جلد سوم؛ صص ۱۴- ۱۳)

این نوع آزادی و حق انتخاب که عبدالبهاء به آن اشاره میکند؛ نوعی خردورزی و بهرهگیری انسان از عقل و علم است که وجه تمایز انسان و دیگر موجودات است. این عقل و خرد آدمی است که به او این امکان را میدهد تا خودمختارانه تصمیمی بگیرد و در مواقع لازم از حدود غریزه که توسّط طبیعت به انسان تحمیل میشود، فاصله بگیرد.
پس در درجۀ اوّل، اگر انسان هر کاری را که میخواهد؛ انجام دهد و تنها محدودیت او ضرر نرساندن به دیگران و یا محدود نکردن آزادی دیگران باشد؛ از نظر عبدالبهاء، آزادی واقعی نیست. این یک نوع آزادی طبیعی است که از نیروی غریزۀ موجود در جانداران، فرمان میگیرد. هرچند قید و حدودی که در این تعریف از آزادی وضعشده؛ مثبت است و قوانین حقوقی که بر اساس این تعریف، تدوین میشود؛ میتواند کمک بزرگی به کنترل رفتارهای فردی و اجتماعی افراد داشته باشد؛ امّا کامل نیست و نگاه جهانشمول عبدالبهاء را تأمین نمیکند.
از طرف دیگر، یک انسان در جهانبینی عبدالبهاء، دارای جایگاه والایی است که وجود او منحصراّ در نقش فردیت وی خلاصه نمیشود؛ به همین دلیل، تعریف عبدالبهاء از حدود آزادی، از محدودۀ عدم ضرر و زیان به دیگران فراتر رفته، در جهانبینی او انسان حق ندارد حتّی به خود ضرر برساند؛ زیرا هریک از افراد در ذیل کلّیتِ جامعۀ انسانی تعریف میشوند. یک فرد، یک جزء جدا از جامعه نیست. او عضوی از این هیکل انسانی است؛ پس هرگونه تغییر مثبت و یا منفی در او بر اطرافیان و درنهایت بر کلّ جامعه، تأثیر خواهد داشت.
آزادی نوع سوم
آزادی نوع سوم را عبدالبهاء تحت عنوان آزادی در تحت سنن و احکام الهیه (مائدۀ آسمانی، جلد پنجم؛ ص ۱۸) معرّفی میکند. عبدالبهاء در این تعریف، نوعی قانون جهانشمول و الهی را معرفی میکند که از نظر وی لازم است تمام انسانها در گسترۀ جهانی، بر اساس آن حرکت نمایند. در این قانون الهی و جهانی، تعریف آزادی و تعیین حدود برای آن، تنها بر برجسته کردن فردیت افراد و مبنا قرار دادن خواست و میل فرد، تمرکز نمیکند. حدود معینشده در این قانون جهانی، علاوه بر آنکه محدودۀ رفتاری افراد را با یکدیگر مشخّص میکند، تنها به موارد سلبی نمیپردازد؛ بلکه ترسیمکنندۀ مسیر انسان برای رسیدن به آزادی واقعی است تا با رسیدن به آن، مقدّمات حرکت به سوی کمال، فراهم گردد.
تحت این قوانین الهی، انسانها باید با تکیه بر عقل خود، مسیرهای رسیدن به کمال فکری را یافته، برای تحقّق آن تلاش نمایند. جهت دستیابی به این مقصود باید وابستگی خود را به چیزهایی که نوعی سرسپردگی به خواستههای غریزی ایجاد میکند، قطع نمایند. بر این اساس است که عبدالبهاء دربارۀ آزادی عالم انسانی تأکید دارد: «… این حُریّت (آزادی) عالم انسانی است که قطع علاقه قلبی از جمیع اشیاء میکند. …». (همانجا)
باید در نظر داشته باشیم که در این گفتار، قطع علاقۀ قلبی از همهچیز، به معنی گوشهگیری و دوری از واقعیّات اجتماعی نیست. این قطع علاقه، نوعی حضور بر مبنای عقل است که با عبور از سلطۀ امیال و غریزه بر رفتارهای آدمی، موجبات آزادی و مختار بودن انسان را فراهم میکند.
انسان با قطع وابستگی به آنچه بر اساس قوانین طبیعت بر او اِعمال میشود، میتواند آزادانه تصمیم بگیرد و عمل نماید. پس از قطع این وابستگیها، دیگر غرایزی همچون منفعتطلبی و خودخواهی، رفتارهای او را مدیریت نمیکند. میل غریزی ِ گرایش به برتری، سبب نمیشود تا او برای رسیدن به قدرت، دیگران را قربانی کند. در این صورت است که توفیق فرد برای رها شدن از دستورهای غریزه و عمل، بر اساس عقل را میتوان معنای حقیقی آزادی دانست.
«اسپینوزا» دربارۀ رابطۀ عقل و آزادی میگوید:
«جنبۀ انفعالی شهوات، موجب بندگی انسان است و عمل عقل، مایۀ آزادی او … فقط وقتی آزاد هستیم که عالِم (آگاه) باشیم.»
(دورانت، ویل؛ تاریخ فلسفه؛ ص ۱۵۴)
با رسیدن انسانها به این نوع از آزادی مبتنی بر عقل و خرد است که ضمن حفظ کرامت و ارزش انسانها، بسیاری از قوانین اجتماعی ازجمله احترام به حقوحقوق دیگران بهخوبی قابلاجرا خواهد بود؛ زیرا اگر انسان، نه بر اساس غریزه؛ بلکه بر مبنای عقل، عمل نماید، نهتنها به دیگران؛ بلکه به خود نیز صدمهای نخواهد زد. در این تعریف از آزادی، انسان مختار نیست هر کاری بکند؛ بلکه باید کاریهایی را انجام دهد که علاوه بر عدم تجاوز به حقوق دیگران، موجب رشد و ترقّی خود و انسانهای دیگر نیز بشود. در این ساختار، انسان یک موجود منفعل و خنثی محسوب نمیشود. این نوع تعریف از آزادی، تنها به مشخّص کردن محدودۀ «نبایدها» نمیپردازد، بلکه «بایدها» نیز در پرتو این تعریف، مشخّص هستند. انسان آزاد، یک فرد جدا از جامعه و درگیر امیال و خواستههای خود نیست؛ او یک انسان سازندۀ فعّال و مسؤول در مورد خود و اجتماع خویش است. آنچنانکه عبدالبهاء میگوید: «مقصود از قانون الهی، تربیت غیر و خود است.» (مائدۀ آسمانی، جلد پنجم؛ ص ۱۸)
در راستای این نوع نگاه به آزادی است که عبدالبهاء در «رسالۀ مدنیه» رابطهای مستقیم بین آزادی و صلح عمومی میبیند و دراینباره میگوید:
«الیوم شایستۀ ملوک مقتدر، تأسیس صلح عمومی است؛ زیرا فیالحقیقه آزادی جهانیان است.»
(رسالۀ مدنیه؛ ص ۵۰)

رابطۀ صلح عمومی و آزادی در این گفتار ِ عبدالبهاء، بر مبنای تعریفی است که وی از آزادی حقیقی به دست میدهد؛ زیرا جنگ و درگیری به معنای پیروی انسان از غرایز سلطهطلبی، خودخواهی و منفعتطلبی اوست که نشان از فایق بودن قدرت غریزه بر عقل انسان دارد. پس باید به این برتری غریزه بر عقل، پایان داد و با تحقّق آزادی واقعی، همچنان که وی در لوح «هفت شمع اتحاد»۳ مطرح میکند؛ مقدّمات صلح عمومی و اتّحاد جهانی را فراهم نمود.
نمای آزادی
مسألۀ آزادی در مفهوم کلّی و یا آزادیهای فردی و اجتماعی و آنچه امروز بهعنوان آزادی از طرف قدرتهای سیاسی و اقتصادی مطرح میگردد، فاصلۀ زیادی با مفهوم واقعی آن دارد. اگر امروز با نگاهی دقیقتر به معنای آزادی که از طرف عبدالبهاء ارائه میشود، توجّه نماییم؛ بیگمان درخواهیم یافت آنچه در جهان کنونی، از طرف رسانههای جمعی، صاحبان کالا و خدمات و یا تبلیغات حکومتها بهعنوان کالای آزادی به ما فروخته میشود؛ درواقع یک کالای تقلّبی و بدون اصالت است که در لایههای پرزرقوبرق، جهت عادت دادن ذائقۀ انسانها به سطحینگری پیچیده شده و اگر این لایهها با نگاهی عقلانی و علمی از هم باز شوند؛ بهوضوح خواهیم دید این کالا، مجموعهای از غرایز و امیال نامتجانس است که با روکش طلای آزادی عرضه میشود.
یادداشتها:
۱ – ویلهلم فریدریش هگل، فیلسوف آلمانی ۱۷۷۰ – ۱۸۳۰ (Wilhelm Friedrich Hegle)
۲ – جان استوارت میل، فیلسوف بریتانیایی، ۱۸۰۶ _ ۱۸۷۳،(John Stuart Mill) از بنیانگذاران مکتب لیبرالیسم، رسالۀ «دربارۀ آزادی» یکی از معروفترین آثار او است.
۳ – لوح هفت شمع اتحاد » قسمتی از نامۀ عبدالبهاء خطاب به خانم «جین الیزابت وایت» همسر رئیس کلیسای آزاد اسکاتلند است که در آن، عبدالبهاء هفت اصل اساسی را برای برقراری اتحاد جهانی ضروری میداند. یکی از این اصول هفتگانه، برقراری «وحدت آزادی» در جهان است.
کتابشناسی:
عبدالبهاء؛ مجموعۀ خطابات حضرت عبدالبهاء، جلد اوّل؛ لانگنهاین (آلمان): لجنۀ ملّی نشر آثار امری به لسانهای فارسی و عربی؛ ۱۹۸۴ میلادی.
عبدالبهاء؛ مجموعۀ خطابات حضرت عبدالبهاء، جلد دوم؛ لانگنهاین (آلمان): لجنۀ ملی نشر آثار امری به لسانهای فارسی و عربی؛ ۱۹۸۴.
عبدالبهاء؛ خطابات حضرت عبدالبهاء، جلد سوم؛ لانگنهاین (آلمان): لجنۀ ملی نشر آثار امری به لسانهای فارسی و عربی؛ بیتا.
عبدالبهاء؛ رسالة مدنیه؛ بینا، ۱۶۰ بدیع [۲۰۰۳]. ( نسخۀ منتشرشده در سایت کتابخانۀ مراجع و آثار بهائی)
عبدالبهاء؛ مائدۀ آسمانی، جلد پنجم؛ گردآوری: عبدالحمید اشراقخاوری؛ طهران: مؤسّسۀ ملّی مطبوعات امری؛ ۱۲۹ بدیع [۱۳۵۱ ه.ش].
عبدالبهاء؛ مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد سوم؛ مصر: ناشر: فرجالله زکی الکردی؛ ۱۹۲۱ میلادی.
دورانت، ویل؛ تاریخ فلسفه؛ مترجم: عباس زریاب خویی؛ تهران: کتابهای جیبی؛ ۱۳۳۵.
تازه ها
آنابل نایت
آنابل نایت
جاناتان منون
جاناتان منون
مینا یزدانی