در تمام امور مهم زنان به حساب نمی آيند

در تمام امور مهم، زنان به حساب نمي آيند

موژان مؤمن

اين مقاله اثبات می‌نمايد كه هدف ديانت بهائی مبنی بر دستيابی به تساوی زن و مرد از طريق كوشش برای ارتقاء موقعيت زنان در جامعه تحقّق نمی‌يابد، بلكه برای ايجاد جامعه‌ای «زنانه» تر، تحوّلی بس بنيادی‌تر لازم است. در حال حاضر شايد عالی‌ترين ارزش اجتماعی و لذا معيار قضاوت درباره‌ی ارزش و شأن يك فرد، قدرت است. ديانت بهائی به ما می‌آموزد كه بايد در جهت ايجاد جامعه‌ای با ارزشهای متفاوت تلاش نمائيم. جامعه‌ای كه در آن به خدمت و تعاون با احترام بيشتری نگريسته می‌شود. به اين ترتيب می‌توان برای درك بعضی ديگر از تعاليم بهائی، مانند عدم مداخله در امور سياسيّه، مطالبی را استنباط نمود.
عنوان اين مقاله شايد خلاصه‌ی تجربيّات زنان در تاريخ مدوّن كليّه‌ی جوامع باشد. چرا زنان دائماً به حاشيه رانده شده
اند؟ چگونه می‌توانيم جامعه‌ای بنا كنيم كه در آن زنان نقشی برابر با مردان ايفا نمايند؟ از آنجائی كه بهائيان مدّعی تلاش در راه ساختن چنين دنيائی هستند، عواملی كه وقوع آن را متحقّق می‌سازند، كدامند؟ تاريخ هشتاد سال گذشته در غرب نشان می‌دهد كه برای ايجاد تحوّل در موقعيّت زنان در جامعه، تنها نيّت خير كافي نيست.

پدر سالاری و قدرت

براي شروع بايد تعيين نمود كه «امور مهم» در جامعه‌ی ما كدامند. ساختار اجتماعی ما چيزی است كه انسان شناسان آن را جامعه‌ای پدر سالار مي نامند كه مفهوم تحت اللفظی آن يعنی جامعه‌ای كه در آن مردان حاكمند. اطلاق اين لفظ صرفاً به سبب مسأله‌ی جنسيّت كسانی كه در موضع قدرت و حاكميّتند، نيست. يك سلسله‌ای از ارزشها وجود دارند كه وجه مشخّصه‌ی پدر سالاری هستند. اين ارزشها حتّی هنگامی كه مانند دهه‌ی ۱۹۸۰ در انگلستان يك زن تاجدار و يك نخست وزير زن همزمان فرمان می‌راندند، كماكان وجود داشت. اين دو زن كشور را از پدر سالاری به مادر سالاری متحوّل نساختند. جامعه هنوز پدر سالار بود و ارزشهاي قديم خود را داشت، فقط اين زنان در ساختار جامعه‌ی پدر‌سالار به «مردان افتخاری» مبدّل شده بودند.
پدرسالاری ارزشهای جامعه‌ی ما را تعيين نموده، ما را در ساختن تصوير ذهنی خود از واقعيّت، ياری مي دهد و آنگاه است كه اين تصوير ذهنی به واقعيّت تبديل می‌گردد و ما همه‌ی فرضيّات و ارزشهايش را بدون لحظه‌ای درنگ می‌پذيريم. ارزشهای جامعه‌ی پدرسالاری كه در آن زندگي مي كنيم، كدامند؟ در پدرسالاری عالی‌ترين ارزش، قدرت است. كسانی كه صاحب قدرتند، مهمّند: مورد توجّهند، هر آنچه می‌كنند در روزنامه‌ها و كتابهای تاريخ ثبت می‌گردد. آنهائی كه قدرت ندارند، ناديده انگاشته می‌شوند: به حساب نمی‌آيند، از اين لحاظ كه هنگام تصميم گيری به آنها توجّهی نمی‌گردد، در ساختار اجتماعی ديده نمی‌شوند و حتّی در كتابهای تاريخ جائی ندارند.
نمونه‌ی بارز اين نوع جوامع، يونان در هزاره‌های پنجم و چهارم قبل از ميلاد مسيح است، يعنی زمانی كه تمدّن يونان به اوج خود رسيده بود، زمانی كه سقراط، افلاطون و ارسطو در آتن مي زيستند و اسكندر كبير بيشتر جهان متمدّن را فتح كرده بود. اين دوره در كتابهای تاريخ به عنوان عصر«عظيم و باشكوه» يونان ثبت گرديده است، امّا فقط از نظر كسانی كه صاحب قدرت بودند. زنان آتن چطور؟ زنانی كه از لحاظ فكری و جسمی ناقص محسوب می‌شدند، در سن پائين ازدواج می‌كردند و از آن پس بدون هيچگونه آزادی و حقّی در خانه‌های شوهرانشان محبوس می‌گرديدند. برده‌های بی‌شمار آتن چطور؟ آيا برای آنان نيز آن دوران، عصری «عظيم و با شكوه» بود ؟ هيچگاه نمي توانيم با قاطعيت در اين مورد سخن برانيم چرا كه آنان نامرئی بودند. هيچ مورّخی زحمت ثبت افكار و احساسات آنان را به خود نداده است. اين تحليل در مورد همه‌ی گروه‌های فاقد قدرت صدق می‌كند. تاريخ، زنان، فقرا، اقليّت‌های قومی و نژادی، بردگان، دهقانان و طبقه‌ی كارگر را ناديده گرفته است. يكی از دلايل پايدار بودن پدر سالاری عليرغم اقدامات انقلابی بسياری كه در جهت براندازی نظام حاكم صورت گرفته، اين است كه قدرت، يك ارزش مخرّب است. اگر دو گروه الف و ب وجود داشته باشند كه اوّلی قدرت را به عنوان عالی‌ترين ارزش در دست داشته و دوّمی فاقد آن باشد، در اين صورت گروه ب هر چه كند شكست می‌خورد. گروه ب اگر به ارزشهای خود پايبند بماند از رقابت با گروه الف براي كسب قدرت امتناع كند، مقهور می‌گردد و ارزشهای الف به آن تحميل می‌شود. اگر با الف رقابت كند، اين امر فقط از طريق مبارزه برای كسب قدرت ميسّر است. در اين صورت نيز قدرت را به عنوان يك ارزش پذيرفته و لذا ارزشهای خود را از دست داده است. در هر دو حالت الف موفّق می‌شود ارزشهای خود را بر آن تحميل كند.

دومين جنبه‌ی مخرّب قدرت آن است كه گروههائی كه آن را گرامی می‌دارند، مايلند كسانی را كه به آن بی‌توجّهند مقهور سازند. گروه صاحب قدرت مايل است واقعيّت اجتماعی جامعه را بنا نمايد و مي تواند از طريق كنترل، مثلاً آموزش، اطلاع رسانی و مذهب آن را بر بقيّه جامعه تحميل سازد و اين امر منجر می‌شود به اينكه گروههائی حكومت نمايند كه قدرت را يك ارزش عالی مي شمارند.
بسياري از مردم گمان می‌كنند كه تساوی زن و مرد هنگامی تحقّق مي يابد كه اقّلاً ۵۰% مديران، مقامات عالی رتبه حكومت، متخصّصين و در جامعه ي بهائی نيمی از اعضای محافل روحانی ملّی از زنان باشند. امّا اين تنها بدان معنی است كه زنان – يا دقيق تر بگوییم بعضی از زنان – در ساختار قدرت جامعه ترقّی نموده و بالنتيجه گروه ديگری – مثلاً يك اقليّت نژادی يا دينی، طبقات فقيرتر يا جمعيّتی روستائی – به جايگاه سابق زنان مترّقی تنزّل می‌كند. در اين صورت خود ساختار، با همه‌ی بی عدالتی‌هايش، دست نخورده باقی مانده و تنها تركيب آن تغيير نموده است. البته می‌توانيم از اين نيز فراتر رويم : تلاش در جهت رسيدن به هدف تركيب زنانه ۵۰% در بالاترين ساختارهای قدرت و دستيابی به اين هدف، ممكن است يك نوع احساس كاذب موفقيّت و پيروزی بی‌محتوا به وجود آورد. هر گروه منسجم و سازمان يافته‌ای كه به اندازه‌ی كافی مصمّم باشد، می‌تواند در بدست آوردن قدرت موفّق شود. لذا تصوّر اينكه زنان بتوانند در طيّ چند دهه به اين هدف دست يابند، دور از ذهن نيست.
اكثر انقلاب ها در آغاز در پي براندازی ساختار قدرت و ارائه‌ی جامعه‌ای با مساوات بيشتر هستند.
انقلابيون با استدلال ثابت می‌كنند كه هرگاه به قدرت برسند، اقتدار خود را در جهت ايجاد جامعه‌ای با تعاون بيشتر به كار خواهند برد. به طور مثال هدف نظريّه پردازان انقلاب‌های فرانسه و بلشويكی همين بود. بسياری از جنبش های ديگر نيز به همين توجيه متوسّل شده‌اند. امّا هنگامی كه انقلابيون به قدرت می‌رسند، چه اتفاقی می‌افتد؟ انقلابيون به جای آنكه اصول مساوات طلبانه ی را ترويج دهند، غالباً توسط بازی قدرتی كه شروع كرده و با آن اقتدار را در قبضه‌ی اختيار خود گرفته اند، فاسد و منحطّ می‌گردند. به جای آنكه جامعه‌ای با مساوات بيشتر بسازند، با تأسيس مؤسسات و تبليغات سعی می‌كنند قدرت را در دست خود نگاه داشته در عين حال می‌كوشند پيروانشان را متقاعد نمايند كه اهداف انقلاب تحقّق يافته است. جرج اُرول در كتاب قلعه‌ی حيوانات اين موضوع را به تصوير می‌كشد كه چگونه اغلب «انقلاب ها» به سادگی گروهی حاكم مستبد را جانشين گروهی ديگر مي سازند.

يك جامعه‌ی زنانه

جز پدرسالاری چه شقّ دیگری وجود دارد؟ احتمالاً هیچ‌گاه یک جامعه‌ی مادرسالار (حکومت زنان) به معنی واقعی وجود نداشته است. چنانچه ذکر شده، هر گاه زنان حکومت کرده‌اند، به عنوان مردان افتخاری پذیرفته شده بودند. البتّه جوامعی وجود داشته که مادرمحور (زنان‌محور) گروه اجتماعی هستند (و مادرتبار) -نسب از شاخه‌ی مادری پیگیری می‌شود نه از شاخه‌ی پدری- بوده‌اند و هنوز هم این‌گونه جوامع در بین مردمان قبیله‌های دورافتاده وجود دارد. در این‌گونه جوامع چنین نیست که زنان حاکم بوده و یا از قدرت بیشتری برخوردار باشند، بلکه این قدرت است که یک ارزش مهم شمرده نمی‌شود. در چنین جوامعی زن و مرد در کنار یکدیگر با تعاون زندگی می‌کنند، نه رقابت.
در گذشته‌های دور، بسیاری از جوامع و یا حتّی اکثر آن‌ها مادرمحور بوده‌اند. علّت اینکه دیگر این وضع وجود ندارد، شاید به تأثیر متقابل گروه‌های انسانی بر یکدیگر مربوط باشد. تا زمانی که تراکم جمعیّت آنقدر کم بود که این تأثیر متقابل میان گروه‌های هم‌جوار در حدّ ناچیزی وجود داشت، این وضعیت احتمالاً شبیه جوامع مادرمحوری بوده که در میان پستانداران عالی یافت می‌شود. امّا با افزایش جمعیّت، گروه‌ها شروع به تأثیر گسترده‌تری بر روی یکدیگر نمودند و ناگزیر با چیره شدن یک گروه بر گروه دیگر، روابط قدرت‌طلبانه گسترش یافت.
می‌توانیم جامعه‌ی پدرسالار را با این وجوه مشخّصه توصیف نماییم: قدرت، حاکمیّت، اختیار و نفوذ، پیروزی، مالکیّت، قانون، شجاعت و نیرو از بیشترین ارزش برخوردارند. تأثیر عمده‌ی متقابل گروه‌ها بر یکدیگر، رقابت و منازعه است. هدف وسیله را توجیه می‌کند. نتایج به صورت پیروزی یا شکست بیان می‌شوند. در چنین جامعه‌ای فقط برنده‌ها هستند که امتیاز می‌گیرند، نه بازنده‌ها. این جامعه در سنن، مؤسّسات، تمدّن و تسلّط بر عالم طبیعت خلاصه می‌شود. این تمایل وجود دارد که قدرت، متمرکز گردد زیرا این یکی از راه‌های به دست آوردن قدرت بیشتر است.
برعکس در جامعه‌ی مادرمحور، بالاترین ارزش‌ها عبارتند از: پرورش، زندگی بخشیدن، عشق، حسّاسیّت، طبیعی بودن، خلاقیّت، کار کردن با طبیعت و حمایت از دیگران. تأثیر متقابل گروه‌ها بر یکدیگر، مشارکت و تعاون است. وسیله به اندازه‌ی هدف مهم است. بهبود شرایط برای همه، میزانی است برای سنجیدن پیروزی و موفقیّت. این جامعه با عالم طبیعت هماهنگ است. مشارکت و تصمیم‌گیری بر مبنای مشورت، که شدیداً مورد قبول این جامعه است، در جوامع کوچک مستقل انجام می‌شود.
حال اصل تساوی زن و مرد در دیانت بهائی در ارتباط با مطالب فوق چه مفهومی دارد؟ بسیاری از افراد گمان می‌کنند این بدان معناست که در جامعه‌ی ما باید قدرتی مساوی با مردان به زنان داده شود. «اعطای قدرت» عبارتی است که در این رابطه متداول شده است. امّا حضرت عبدالبهاء زنانه کردن خود جامعه را طلب کرده‌اند، جامعه‌ای را خواستند که در آن قدرت اهمیّت کمتری داشته باشد.
در ایّام گذشته عالم اسیر سطوت و محکوم قساوت بوده و رجال به قوّه‌ی شدّت و صلابت جسماً و فکراً بر زنان تسلّط یافته بودند. امّا حال این میزان به‌هم خورده و تغییر کرده، قوّه‌ی اجبار رو به اضمحلال است و ذکاء عقلانی و مهارت فطری و صفات روحانی، یعنی محبّت و خدمت که در نسوان ظهورش شدیدتر است، رو به علوّ و سموّ و استیلاست. پس این قرن بدیع، شئونات رجال را بیشتر ممزوج با کمالات و فضائل نسوان نماید و اگر بخواهیم درست بیان کنیم، قرنی خواهد بود که این دو عنصر در تمدّن عالم میزانشان بیشتر تعادل و توافق خواهد یافت.
البته عبدالبهاء بر تعریف مجدّد کلمات خاصّی که از دیرباز با ارزش‌های مردانه‌ی پدرسالاری ملازمه داشته، تأکید می‌کند. برای مثال کلمه‌ی پیروزی را در نظر بگیرید. او می‌گوید که دیانت بهائی “انتصارش در تسلیم و تفویض است”. به همین ترتیب، عبدالبهاء مفهوم رقابت را از نقش معمولش در یک خانه‌ی مردانه، که همان به‌دست آوردن قدرت است، دگرگون نموده، در عوض آن را به وسیله‌ای در عرصه‌ی خدمت ارتقاء می‌دهد: “در خدمت حق و امر او بر یکدیگر سبقت گیرید. این است آنچه که شما را در این جهان و جهان دیگر به کار آید.” در نظر عبدالبهاء نهایت بلندهمّتی و افتخار از برای کسی نیست که قدرت را به‌دست می‌آورد، بلکه از آن فردی است که در خدمت به ترقّی و تعالی بشر و صلح اعظم از دیگران سبقت گیرد.
بنابراین می‌توان پذیرفت که آنچه دیانت بهائی درصدد تحقّق آن است، تأسیس جامعه‌ای نیست که در آن زنان از قدرت بیشتری برخوردار باشند، بلکه ایجاد جامعه‌ای است که در آن از اهمّیّت قدرت، به عنوان یک ارزش، تا حدّ زیادی کاسته شده باشد. در چنین جامعه‌ای زنان، نه از طریق رقابت با مردان در یک ساختار قدرت، بلکه از طریق ابراز نمودن فضائل خودشان قادرند که مساوی مردان گردند.
«اگر نساء به مثل رجال تربیت شوند مثل مردان می‌شوند، بلکه احساسات زن‌ها بیشتر است، رقّت قلب زن‌ها بیشتر از مردهاست.» 18
«نساء اخلاقاً شجاع‌تر از رجالند و نیز صاحب استعدادات مخصوصه‌ای هستند که ایشان را قادر می‌سازد در لحظات خطر و بحران بر خود مسلّط باشند… کلاً احساسات دینیّه در زن‌ها قوی‌تر از مردهاست. اناث بصیرت‌تر، فهیم‌تر و سریع‌الانتقال‌ترند.» 19
مفاهیمی در مورد تعالیم و مجهودات بهائی: مفهوم تعلیم تساوی زن و مرد در دیانت بهائی، به نحوی که در این مقاله مورد بررسی قرار گرفت، برخی دیگر از اصول و تعالیم بهائی را تا اندازه‌ای روشن می‌سازد. اوّل، اهمّیّت ساختار غیرمتمرکز قدرت و ماهیّت غیرفردی حاکمیّت در تشکیلات اداری بهائی به روشنی بر ما مکشوف می‌گردد. چنانچه ذکر شد، به احتمال قوی علّت اصلی از بین رفتن جامعه‌ی مادرمحور، افزایش فشار جمعیّت بوده که توانایی یک گروه را برای اعمال قدرت بر سایر گروه‌ها افزایش داد. وجه مشخصه‌ی جامعه‌ی پدرسالار تمرکز شدید قدرت است. بنابراین برای دستیابی به جامعه‌ای زنانه‌تر باید بیش از آنچه که اکنون در جوامع ما وجود دارد، به تمرکززدایی بپردازیم. تنها راهی که برای بهائیان وجود دارد آن است که به آرامی پیش روند و در حالی که مفاسد سیاست‌های قدرت‌طلبانه نظم قدیم را ویران می‌سازد، شقّ دیگر یعنی جامعه‌ای زنانه‌تر را بنا کنند.
سومین عرصه‌ای که این تحلیل آن را روشن می‌سازد، محدوده‌ی زمانی طولانی است. علّت آنکه تحقّق این امر محتاج زمانی طولانی است در ماهیّت مخرّب قدرت نهفته است. حرکت در مسیری که منتهی به کاهش اهمیّت قدرت به عنوان یک ارزش اجتماعی می‌گردد، لزوماً حرکتی کند و پیچاپیچ است. صرفاً وجود افراد معدودی که هنوز توسّط ملاحظات قدرت تحریک می‌گردند، کافی است که مجاهدات تعداد کثیری از دیگران را نابود سازد. قدرت به توده‌ی عظیمی از افراد نیاز ندارد تا بتواند زمام امور یک جامعه را به‌دست گیرد، امّا برای تضمین ارزش‌های زنانه حمایت توده‌ها مورد نیاز است. اگر فقط عدّه‌ی قلیلی مصمّم گردند که بر پایه‌ی قدرت عمل کنند، می‌توانند کلّ یک جامعه را تحت سلطه‌ی خود درآورند و این امر یا از طریق مقهور ساختن اکثریّت انجام می‌شود و یا از طریق وادار ساختن اکثریّت به اینکه در ازای تسلّط یافتن بر آن گروه اندک از ارزش‌های خود صرف نظر کنند. بنابراین تنها نظر مساعد اکثریّت جمعیّت در مورد جامعه‌ای که زنانه‌تر بوده و کمتر بر اساس قدرت بنا شده باشد، کافی نیست.

به‌هرحال جامعه‌ی مورد نظر بهائیان یک جامعه‌ی کاملاً مادرمحور نیست. آنچه که عبدالبهاء می‌خواهد، تعادل میان این دو نظام ارزش‌ها است. در نظام بهائی، ساختارهای قدرت و حاکمیّت وجود دارد امّا این‌ها به فرد واگذار نمی‌شوند. قدرت و حاکمیّت در کلّ جامعه، که در مؤسسات انتخابی تجلّی نموده، استقرار یافته است. مؤسساتی که به دلیل نظامنامه و نحوه‌ی انتخاب و عملکردشان، بعید است که افراد یا اقلیّت‌ها را مورد ستم قرار دهند. بدین ترتیب جامعه ابزارهای قدرتی چون دادگاه‌ها، زندان‌ها و غیره را دارا خواهد بود، امّا این ابزار در اختیار هیچ فرد یا گروه مشخّصی قرار نخواهد گرفت و به سلاح آنان مبدّل نخواهد شد.
حال به عنوان این مقاله باز می‌گردیم: «در تمام امور مهم زنان به حساب نمی‌آیند». اکثر افراد و بسیاری از فمینیست‌ها (و شاید حتّی بسیاری از بهائیان) گمان می‌کنند که هدف از ترقّی زنان باید آن باشد که اموری به نحوی تغییر یابند که زنان در جامعه «به حساب آیند». آنچه که این تحلیل خاطر نشان می‌سازد، آن است که هدف ما باید آن باشد که «امور مهم» را در جامعه‌ی خود تغییر دهیم.

ارسال دیدگاه