عبدالبهاء مشوّق تأسیس مدرسههای جدید در ایران
سهیل بهرامی
یکی از مهمترین راههای اصلاح و بازسازی جامعه از نظر عبدالبهاء تعلیم و تربیت همگانی است. همگانی بودن یعنی اینکه همۀ افراد جامعۀ بشری را دربر بگیرد، بی هیچ استثناء و تبعیضی. با اینکه تأکید اصلی روی کودکان و نوجوانان است ولی در اصل، عبدالبهاء هیچ محدودۀ سنّی برای تعلیم و تربیت تعیین نمیکند. زندگی برای عبدالبهاء سراسر یادگیری و کسب کمال است. آموختن دانش و هنر و فنون مفید یکی از زمینههای یادگیری است. تربیت انسانها به اخلاق پسندیده بسیار مهمتر از هر هنر و دانش و فنّی است. هنر زندگی کردن است. دانش رفتار شایسته با دیگران است. فن مبارزه با سختیهاست.
عبدالبهاء میدید که جامعۀ ایران در زمان قاجار با وجود استعداد و هوش سرشار افراد ملّت، بسیار عقبمانده است. او به بهائیان ایران توصیه کرد در فکر تأسیس مدرسههایی باشند. برای این کار مشکلات و موانع زیادی بر سر راه بهائیان بود. اما بالاخره در سال ۱۲۷۸ شمسی یعنی دوران سلطنت مظفرالدین شاه موفّق شدند نخستین مدرسه را تأسیس کنند.
این مدرسه به نام «تربیت» در طهران به راه افتاد ولی تا چهار سال هنوز رسمیت نداشت. بالاخره در سال ۱۳۲۱ از طرف وزارت معارف وقت، مدرسۀ تربیت به مجموعۀ مدارس جدید که چندان هم زیاد نبودند پیوست. خانوادههای اطفال هم از شیوۀ کار این مدرسه خوششان آمده بود. بسیاری از بزرگان پایتخت فرزندانشان را به مدرسۀ تربیت میفرستادند. این مدرسه فقط برای پسران بود، ولی سال ها بعد شعبۀ دخترانهاش هم باز شد.
مدرسههای بهائی از نخستین مؤسّسات تمدنی عصر جدید بود که در ایران به صورت غیردولتی شروع به کار کردند. این مدرسهها که بسیار مورد علاقۀ عبدالبهاء بود بعداً گسترش یافت. بهائیان در شهرهای دیگر هم مدرسههایی به راه انداختند. در همدان به نام «مدرسۀ تأیید» شروع به کار کرد. مدرسۀ دخترانهاش نیز به نام «موهبت» تأسیس شد. در کاشان هم به تشویق میرزا مهدی اخوانالصفا مدرسهای با سرمایۀ اولیّۀ هفتصد تومان افراد نیکوکار بهائی در سال ۱۲۸۷ شمسی تأسیس شد. وقتی خبر این تصمیم به اطلاع عبدالبهاء رسانده شد، وی ابراز خوشنودی نمود و آن را «وحدت بشر» نامید. (شاهوَر ۱۳۹۲ (۲۰۱۳)؛ ص ۳۰۶) بهائیان به تشویق عبدالبهاء در شهرهای نجفآباد اصفهان، همدان، آباده، قزوین، و بابل، ساوه و چند شهر دیگر نیز مدرسههایی به همین شکل و نظم و ترتیب به راه انداختند.
این مدرسهها به خودی خود اتفاق مبارکی بود که در ایران افتاد. مبارکتر آن بود که برای دختران هم بود. دختران ایران در آن زمان از تعلیم و تربیت مناسبی برخوردار نبودند. شاهزادگان و اشراف برای دخترانشان معلّم خصوصی میگرفتند که به آنها «معلّم سرخانه» میگفتند تا به آنها سواد خواندن و نوشتن و زبان فرانسه و گاهی نواختن پیانو بیاموزند. ولی عموم دختران گاهی از آموزش سنّتی در مکتبخانهها برخوردار بودند.
تعصّب جاهلانۀ مذهبی مانع از آن بود که برای دختران ارج و قربی قائل باشند. زنان را قابل نمیدانستند که نیازی باشد سواد و دانش بیاموزند. کار آنها در خانه بود. زن باید از بچههای قدونیمقد پرستاری میکرد. زن نادان و ناآگاه هم فرزندانی ناآگاه و متعصّب به جامعه تحویل میداد. این مردان متعصّب در دامان همین مادران بالیده بودند. تا مادران آگاه نمیشدند امیدی به آگاهی عمومی جامعه نبود.
عبدالبهاء بسیار بر تربیت دختران اصرار میکرد. برای آنها اولویت قائل بود. نقش زنان را در جامعه بسیار مهم میدانست. گاهی این نقش را مهمتر از مردان میدید. به نقش زنان در تربیت کودکان خردسال اشاره میکرد تا اهمّیّت نقش آنها را به خودشان نیز یادآور شود. اگر متعصّبان سنتگرا از نقش و وظیفۀ مادری زنان این نتیجه را گرفته بودند که زنان را در خانه بنشانند، عبدالبهاء برعکس آنان نتیجه میگرفت؛ میگفت چون زنان مادرند و مادران هم نخستین مربّی کودکاناند، پس باید به تربیت آنها بیشتر توجّه کنیم.
اما متعصّبان بیکار ننشستند. هر کاری از دستشان ساخته بود کردند تا این مدرسهها را ببندند. هم مردم را تحریک میکردند و از آیندۀ بچههایشان میترساندند، هم به مسؤولان امور هشدار میدادند. یکی از این دردسرها در کاشان ایجاد شد. بهائیان کاشان در سال ۱۲۸۷ مدرسۀ «وحدت بشر» را به راه انداختند. ده سالی پس از مدرسۀ تربیت طهران. مردم کاشان هم استقبال خوبی از مدرسۀ «وحدت بشر» کردند. بسیاری از بزرگان شهر هم که به پیشرفت فرزندانشان علاقه داشتند، بچه هایشان را به مدرسۀ بهائیها میفرستادند و اعتنائی به حرف بدگویان نداشتند.
این مدرسهها همگی برنامۀ مصوّب و رسمی وزارت معارف ایران را اجراء میکردند. اصلاً هم وارد مباحث دینی بهائی نمیشدند. هدف از تأسیس این مدرسهها نیز این نبود. حتّی بچههای بهائی که به این مدارس میرفتند درسی با موضوع دروس دینی بهائی نمیخواندند. آنها آموزشهای دینیشان را خارج از مدرسه و با برنامۀ دیگری انجام میدادند. ولی بدخواهان این طور اشاعه داده بودند که بهائیها با راهاندازی این مدرسهها میخواهند بچهمسلمانها را بهائی کنند.
در اواخر دوران زندگی عبدالبهاء، یعنی سال ۱۳۰۰ شمسی، ماجرایی پیش آمد که جالب است. در کاشان برخی از افراد مغرض و متعصّب شروع کردند به اقداماتی برای تعطیل کردن این مدرسه. اوّل از وزارت معارف خواستند آن را تعطیل کند. وقتی پاسخ رد شنیدند بهانه آوردند و تلگراف زدند که اسم مدرسه باید عوض شود. معلّمانش هم تغییر کنند. آنها در طهران نیز همدستانی داشتند که به وزیر معارف فشار میآوردند. آن موقع قوامالسلطنۀ معروف، رئیس دولت بود. او مرد مقتدر و کاردانی بود. وزیر معارف کابینۀ قوام با درخواست مخالفان مدرسۀ «وحدت بشر» موافقت کرد. عدّهای همراه رئیس ادارۀ معارف کاشان، به نام سیّدحسن قمی، راه افتادند و تابلوی مدرسه را از سردر آن پایین کشیدند. مدرسه به حالت تعطیل درآمد. بچهها بلاتکلیف ماندند. محفل روحانی بهائیان کاشان، که یک هیأت نهنفرۀ انتخابی بود و امور بهائیان کاشان را اداره میکرد، بعد از مشورت، تلگرافی به عبدالبهاء زدند و گزارش ماجرا را به اطلاع رساندند.
عبدالبهاء دست به کاری زد که تا آن موقع سابقه نداشت. هیچ کسی ندیده بود که عبدالبهاء با مقامات حکومت ایران مکاتبه نماید. او تلگرافی به این شرح خطاب به قوامالسلطنه فرستاد:
«حضرت رئیسالوزارء، قوامالسلطنه؛ خداوند در قرآن میفرماید “هَل یَستَوِی الَّذینَ یَعلَمونَ و الَّذینَ لا یَعلَمونَ”. تعمیم معارف، روح ملّت است؛ لذا مساعدت شما را در موضوع مدرسۀ وحدت بشر کاشان تمنّا دارم. عباس»
قوامالسّلطنه هم به محض دریافت تلگرام عبدالبهاء با نهایت احترام آن را خواند و فوراً به حاکم کاشان دستور داد تا از مدرسۀ وحدت بشر رفع مزاحمت شود و آن را باز کنند. متن تلگرام رئیسالوزارء به حاکم کاشان چنین بود:
«مدرسۀ وحدت بشر به همان رسم و همان اعضاء مفتوح شود. نهایت آنکه مطابق پروگرام معارف دایر باشد مذاکرات دیگر خارج از موضوع است و در موقع لزوم از رئیس قسمت قشونی مساعدت بخواهید.» (احمد قوام السلطنه؛ مدارس فراموش شده، بهائیان و آموزش و پرورش نوین در ایران(۱۹۳۴-۱۸۹۹ م.)؛ ص ۳۰۸)
همینکه این دستور به کاشان رسید، معاون حکومت به نام شریفالممالک به همراه همان رئیس معارف، سیّدحسن قمی که تابلو سردر مدرسه را پایین کشیده بود، به مدرسه رفت و دستور داد تا مأموران تابلو را سر جایش نصب کنند و دستور بازگشایی مدرسه را داد. برای حفظ نظم و پیشگیری از اقدامات بدخواهان نیز دستور داد به مدّت بیست روز و تا آخر ماه صفر سال ۱۳۰۰ شمسی عدّهای ژاندارم مراقب اوضاع باشند۱.
مخالفتهای متعصّبان با اقدامات ایراندوستانۀ بهائیان همیشه به بهائۀ حفظ دین و ایمان مردم ادامه داشته است. مردمی هم که از مرام و آرمان بهائیان و خیرخواهی ایشان اطّلاعی نداشتهاند معمولاً فریب اینان را خوردهاند. همیشه هم افرادی بودهاند که چون با بهائیان رفتوآمد و نشست و برخاست داشتهاند میدانستهاند که این تبلیغات بیپایه است. اگرچه در طول تاریخ آنها کمتر توانستهاند مانع اقدامات تندروان شوند ولی هرچه آگاهی مردم ایران از مهر بهائیان به ایران و سعادت ایران بیشتر شده کمتر گرفتار چنین کژاندیشیهایی شدهاند۲.
یادداشتها:
۱– در نگارش این مقاله از دو منبع ذیل استفاده شده است:
حیات حضرت عبدالبهاء- محمدعلی فیضی- صص ۳۲۱-۳۱۷.
و مدارس فراموش شده، بهائیان و آموزش و پرورش نوین در ایران(۱۹۳۴-۱۸۹۹ م.) – سُلی شاهوَر- صص ۳۰۸-۳۰۳.
۲– برای اطلاعات بیشتر دربارۀ مدرسههای بهائیان در ایران دورۀ قاجار و پهلوی به تحقیق منتشرشدۀ زیر مراجعه کنید:
مدارس فراموش شده، بهائیان و آموزش و پرورش نوین در ایران(۱۹۳۴-۱۸۹۹ م.) – سُلی شاهوَر- ترجمۀ حوریوش رحمانی- سوئد- نشر باران- ۱۳۹۲(۲۰۱۳ م.)
همچنین برای اطلاع از برخی جزئیات دیگر دربارۀ مدرسۀ وحدت بشر کاشان به همان کتاب- صص ۳۰۸-۳۰۳ مراجعه کنید.
نیز نگاه کنید به: بهائیان کاشان – موسی امانت- ویراستار و به کوشش نورا امانت(صمیمی)- مادرید – نشر نحل – ۲۰۱۲.
کتابشناسی:
شاهوَر, سُلی. ۱۳۹۲(۲۰۱۳). مدارس فراموش شده؛ بهائیان و آموزش و پرورش نوین در ایران(۱۹۳۴-۱۸۹۹ م.). اوّل. ترجمه: حوریوش رحمانی. نشر باران.
فیضی, محمدعلی. ۱۲۸ بدیع (۱۳۵۱ ش.). حیات حضرت عبدالبهاء. اوّل. طهران: مؤسّسۀ ملّی مطبوعات امری.
تازه ها
آنابل نایت
آنابل نایت
جاناتان منون
جاناتان منون
مینا یزدانی